۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

مديريت

"مديريت بر جنبة انساني آدمها، سخت ترين كار دنيا است". اين را استادي در يك كلاس مديريت ميگفت و هر چه بيشتر ميگذرد، بيشتر به درستي آن پي ميبرم. اينكه اسم خود را بگذاريم مدير و چهارتا امر و نهي كنيم و ده تا ايميل فوروارد كنيم و .... آسونه ولي اگه واقعاً بخواي مديريت كني، كار پيچيده اي است و از عهدة هر كسي بر نمي آيد. البته متاسفانه در مملكت ما اكثر قريب به اتفاق اونايي كه عنوان مدير را يدك ميكشند، تنها علمي كه ندارند، همين مديريت است. يكي به خاطر اينكه كارشناس خوبي بوده كرده اندش مدير و گند زده اند به كارشناسي اش و يكي به خاطر اينكه آشناي فلاني بوده و ديگري به خاطر اينكه مدت زيادي است در اين شركت است و بالاخره بايد پيشرفت كند و .....
اما هيچ كدام از اينها دلايل درستي براي مديريت نيستند. مديريت علاوه بر جنبه هاي علمي و اكتسابي كه دارد، بايد در ذات طرف هم باشد. بايد فرد تمايل به رهبري و مديريت داشته باشد. نه اينكه فقط به خاطر برخورداري از مزاياي مادي و معنوي آن، بپذيرد كه مدير شود. متاسفانه دليل اينكه هيچ كس هيچوقت نميگويد من نميخواهم يا نميتوانم مدير باشم اين است كه نردبان ترقي در سازمانها تنها همين نردبان عمودي مدير شدن است و چه جايگاه مادي و چه اعتبار اجتماعي و سازماني، هر دو در گرو داشتن پست مديريتي شده است. اينكه يك نفر با سن مثلاً چهل سال، كارشناس خبره اي باشد، براي او افت محسوب ميشود و نشانة بي عرضگي اوست.
به قول همان استاد كه به قول خودش ميگفت هيچوقت نپذيرفته كه مدير كسي باشد: "من در بهترين شرايط ميتوانم مسئوليت كارهاي خودم را بپذيرم. مگر ديوانه ام كه بروم و گردنم را كج كنم و بگويم اگر اين افراد زير مجموعة من اشتباه كردند، گناهشان گردن من است؟"
البته باز هم اكثر مديران اين كار را هم نميكنند و در موقع پاسخگويي، فقط فرافكني ميكنند. بعضي رو به بالا و بعضي رو به پايين. و بدترين نوع فرافكني براي يك مدير، فرافكني رو به پايين است. چيزي كه نمونه اش را هر روز شاهديم! ......