۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

فاصله

راستی هیچ وقت فکر کردید که فاصله ما با مردم سایر نقاط دنیا چقدره؟ من که فکر می کنم خیلی بیشتر از اینایی که میگن. 50؟ 100؟ نه من میگم خیلی بیشتر باید سال بگذره. اصلا راستش یه جورایی فکر میکنم این فاصله رو زمان نمیتونه پر کنه. من البته خیلی جاهای دیگه رو ندیدم. اما چند وقت پیش یه سفر کاری رفته بودم همین بغل گوش خودمون، ترکیه. من فکر نمیکردم اینقدر از نظر سطح فرهنگی و شعور اجتماعی با اینا که تازه قبولشون هم نداریم، فاصله داشته باشیم. اونجا هیچ کس به هیچ کس نمیگفت که آقا یا خانم پول دادی برای فلان چیز یا اینکه کنترلی برای دست کجی از مغازه ها و اینا ندیدم وجود داشته باشه. اما در مقابل مردمی دیدم که انگار همه این مسائل براشون حل شده بود. توی اتوبوس که سوار میشدی هیچکس از شما نمی پرسید که بلیط یا پول دادی یا نه. اما جالبه یه دستگاه گذاشته بودند جلوی هر اتوبوس هر کی سوار میشد یه چیزی شبیه کارت اعتباری می کشید و کرایش کم میشد. یه روز تو یه اتوبوس سوار شدم که در یک ایستگاه وسط راه کلی مسافر از در عقبش سوار کرد. اون عقب از اون دستگاهها نبود. چند لحظه بعد من در کمال تعجب مشت مشت از اون کارتها رو میدیدم که دست به دست میرفت جلو که کرایشون رو ازش کم کنن. و دوباره همون مسیر رو دست به دست بر میگشت و تقسیم میشد به دست صاحباشون. بدون اینکه هیچکس نگران گم شدن اون کارتش و یا حتی کلیدایی که به همراه اون در یه جاکلیدی بود باشه. چون مطمئن بودند که برمیگرده. توی یه همچین فضایی، مرد میخواستم که روش بشه و بدون دادن کرایه پیاده بشه. هرچند که اگه نمیدادی هم هیچ اتفاقی نمی افتاد. شاید این بخاطر اینه که مردم به این باور رسیدن که نتیجه این رعایتشون مستقیماً به خودشون و آبادی شهرشون و امکانات بیشتر منتهی میشه. راستی چرا ما ایرانی ها اینجوری هستیم و کی میخوایم درست شیم و درست کنیم مملکتمون رو؟ من که چشمم آب نمیخوره عمرم کفاف بده. مردم اینجا هر کدوم که امکانش رو دارن میرن و یه جایی که از این نظرا مشکلی نداره زندگی میکنن. اونایی که میمونن هم یا اصلاً نمیدونن چیزی غیر از این هم هست و براشون مهم هم نیست و یا میدونن و چاره ای ندارن و تحمل میکنن و خیلی وقتا هم همرنگ جماعت میشن. خواسته یا ناخواسته. اما راستی راه حل اینه که ما فرار کنیم از مشکلاتی که خودمون هم سهیم هستیم توش؟ پس چه کس یا کسانی و کی باید درست کنن این وضعیت رو؟ غیر از اینه که کسی از بیرون نمیاد برای ما این کار رو بکنه؟ اما خوب اینم که من میگم گفتنش آسونه. راستی چجوری و از کجا باید شروع کرد؟ شاید از خودمون.......

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

جمعه ها

جمعه ها روزهای باحالی هستند برای ما کارمندا. انگار دنبال یه فرصتیم که فقط بخوابیم. من که امروز کلی خوابیدم. بعد از ظهرم یه ذره اتاق و انباری و ... تمیز و مرتب کردم و الانم ساعت شده 10. و باز فردا میرسه و باید بری سر کار. البته کار خوبه و من دوستش دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم زندگی باید بیشتر از اینا بیارزه که همه دقایق جوونیت رو توی یه دفتر کار و با یه کامپیوتر سر کنی. یه موقع به خودت میای و میبینی سنت شده چهل و همش رو توی رفت و آمد کار و انجام کارای صدتا یه غاز صرف کردی. باید بیشتر فکر کرد در مورد مصرف این دقایق و ساعت های عمر. چون واقعا پر ارزشند و بی بازگشت. اما واقعا چه کار میشه کرد برای بهتر استفاده کردن از اونا؟ شاید دست و پا کردن یه سری فعالیت های فوق برنامه برای خودمون بتونه از داشتن این احساس کم کنه. کارایی مثل ورزش و هنر و چمدونم موسیقی و از این جور کارا دیگه. باید بیشتر و عمیق تر فکر کرد به این موضوع........

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

شروع

راستش من تا حالا وبلاگ نویسی نکردم اما بدم نمیاد استعداد خودم رو تو این زمینه امتحان کنم. به نظرم باید جالب باشه که آدم یه جایی داشته باشه که هر چی توی دلشه اونجا بنویسه. این به خالی شدن آدم کمک میکنه. البته من تا حالا خواننده وبلاگ های دیگران بودم فقط و همین هم باعث شد که علاقه مند شم به نوشتن. همیشه یه چیزایی هست که مستقیماً یا نمیشه به کسی گفت و یا روزمرگی های زندگی این روزی اجازه و وقت برای این کار در اختیار آدما قرار نمی ده. انتخاب نام و بقیه مشخصات اینجا هم در کسری از ثانیه به ذهنم رسید و اولین چیزی که سایت بهم اجازه داد، انتخاب کردم. به قول یکی از دوستا که می گفت: "اسم مهم نیست، رسم مهمه"