۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

بيزنس

هميشه به اين فكر بوده ام كه به غير كارمندي و حقوق بگيري، از چه راههاي ديگري ميتوان پول درآورد. البته همش فكر بوده و هيچوقت به عمل نرسيده. خيلي مهمه كه آدم خودش رو از تك بعدي بودن در بياره و بتونه در دنياي بيزنس وارد بشه. اتكاي به يك منبع درآمد، قدرت و ريسك پذيري آدم رو پايين مياره. دوست دارم با يكي دو نفر همپا كه حرفمون زير پاي هم بره، بزنيم به يه كاري. راستش دنبال كار تخصصي و اين حرفا هم نيستم. فقط يه كاري غير از كارمندي باشه كافيه. خدا رو چي ديدي شايد هم گرفت و تونستيم يواش يواش خودمون از قيد كارمندي رها كنيم. من كه فكر ميكنم توي كارمندي اگه خدا هم بشي باز هم به درد نميخوره و بايد بالاخره يه روز بعد از ظهر :) بري سراغ بيزنس خودت.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

چيزي كه نهايت نداره حماقت آدم هاست

واقعاً بعضي آدمها اصلا بزرگ نميشن. آدمهايي رو ميبينم دور و برم كه 40 يا 50 سال سن دارند و آدمهاي كم سوادي هم نيستن و اتفاقا تحصيلات دانشگاهي هم دارند اما انگار توي 10 - 15 سالگي موندن و بزرگتر نشدن. به حال اين آدمها دلم ميسوزه. مخصوصاً وقتي كه ميبينم يه عده آدم فرصت طلب اونها رو دستاويز و وسيلة رسيدن به اهداف خودشون ميكنند.

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

همه چي تعطيل

يكي دو هفته پيش ديگه احساس كردم واقعاً نميكشم و مخم تعطيل تعطيل شده از شدت كار و درگيري هاش. چند وقته با زياد شدن مسئوليتم در محل كار و حواشي و چلنج هاي جديدي كه داره، واقعاً بعضي وقتا احساس ميكنم ديگه نميكشم.
به همين خاطر و به منظور رسيدن به آرامش ذهني، يك هفته كلاً همه چيز رو تعطيل كردم و موبايل خاموش بي لب تاپ و .... رفتيم رامسر. روزهاي سرشار از آرامشي بود و چشم انداز زيباي جنگل از داخل هتل زيباي رامسر و نيز آرامش تماشاي دريا واقعاً تسكين دهنده بود. بارش سه شبانه روز يكسره باران هم به اين آرامش بخشي افزود. واقعاً نياز داشتم بهش.