۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

جمعه ها

جمعه ها روزهای باحالی هستند برای ما کارمندا. انگار دنبال یه فرصتیم که فقط بخوابیم. من که امروز کلی خوابیدم. بعد از ظهرم یه ذره اتاق و انباری و ... تمیز و مرتب کردم و الانم ساعت شده 10. و باز فردا میرسه و باید بری سر کار. البته کار خوبه و من دوستش دارم ولی بعضی وقتا فکر میکنم زندگی باید بیشتر از اینا بیارزه که همه دقایق جوونیت رو توی یه دفتر کار و با یه کامپیوتر سر کنی. یه موقع به خودت میای و میبینی سنت شده چهل و همش رو توی رفت و آمد کار و انجام کارای صدتا یه غاز صرف کردی. باید بیشتر فکر کرد در مورد مصرف این دقایق و ساعت های عمر. چون واقعا پر ارزشند و بی بازگشت. اما واقعا چه کار میشه کرد برای بهتر استفاده کردن از اونا؟ شاید دست و پا کردن یه سری فعالیت های فوق برنامه برای خودمون بتونه از داشتن این احساس کم کنه. کارایی مثل ورزش و هنر و چمدونم موسیقی و از این جور کارا دیگه. باید بیشتر و عمیق تر فکر کرد به این موضوع........

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

شروع

راستش من تا حالا وبلاگ نویسی نکردم اما بدم نمیاد استعداد خودم رو تو این زمینه امتحان کنم. به نظرم باید جالب باشه که آدم یه جایی داشته باشه که هر چی توی دلشه اونجا بنویسه. این به خالی شدن آدم کمک میکنه. البته من تا حالا خواننده وبلاگ های دیگران بودم فقط و همین هم باعث شد که علاقه مند شم به نوشتن. همیشه یه چیزایی هست که مستقیماً یا نمیشه به کسی گفت و یا روزمرگی های زندگی این روزی اجازه و وقت برای این کار در اختیار آدما قرار نمی ده. انتخاب نام و بقیه مشخصات اینجا هم در کسری از ثانیه به ذهنم رسید و اولین چیزی که سایت بهم اجازه داد، انتخاب کردم. به قول یکی از دوستا که می گفت: "اسم مهم نیست، رسم مهمه"