۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

به دنبال سرنوشت

يه رفيق شفيقي دارم كه خيلي دوسش ميدارم. نميدونم چجوري شد كه اينجوري شد چون اصلاً توي اين مود ها نبود. اما خوب بالاخره يه روز بايد به اين جرگه مي پيوست ديگه. حس جالبي دارم. كسي ندونه فكر ميكنه من .....
بگذريم. امشب رفته كه اولين قدم رسمي رو در اين مسير پر پيچ و خم برداره. واسش آرزوي خوشبختي و موفقيت ميكنم و اميدوارم روزهاي آفتابي در انتظارشون باشه.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

جالبه حسي كه شما داريد منم يه زماني داشتم...ولي...نميگم.شما كه كامل در مورد حستون و دوستتون نگفتيد لابد مهم نبوده و منم نميگم. ممكنه نظرتون رو در مورد تنهايي بدونم؟ راستي يادم رفت سلام بدم...سلام.

حمید مقدم گفت...

سلام. نظرم در موردش خوبه :)